در سیاهی شب
دستم را به نرده قطور بالکن قلاب می کنم
تا زانو خم می شوم
می پرم
درون استخر
با لباس عروس
پوست می اندازم
هشت پایی از غلاف بیرون می آیم
هشت پا یی با سه قلب و دو حافظه مجزا
و هزار کشو خالی بر روی بازوانم
دستم را به نرده قطور بالکن قلاب می کنم
تا زانو خم می شوم
می پرم
درون استخر
با لباس عروس
پوست می اندازم
هشت پایی از غلاف بیرون می آیم
هشت پا یی با سه قلب و دو حافظه مجزا
و هزار کشو خالی بر روی بازوانم
kheil i dous esh dasht am...
پاسخحذفسامان :
پاسخحذفواقعا زیبا بود .
آن جستی که از روی نرده زدی و آن کشوهای خالی ...