نمایش پستها با برچسب باز خوانی. نمایش همه پستها
نمایش پستها با برچسب باز خوانی. نمایش همه پستها
سهشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۹
چهارشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۹
پرنده ی آبی

پرنده ای آبی در قلبم است که
می خواهد بیرون بیاید
ولی من با او خیلی سخت گیرم
می گویم : همان جا بمان
نمی گذارم کسی ببیندت
پرنده ای آبی در قلبم اسست که
می خواهد بیرون بیاید
ولی من روی سرش ویسکی می ریزم
و دود سیگار به خوردش می هم
فاحشه ها و مشروب فروش ها و مغازه دارها
نمی دانند که پرنده آن جاست
پرنده ای آبی در قلبم است که
می خواهد بیرون بیاید
ولی من با او خیلی سخت گیرم
می گویم :همان جا بمان
می خواهم اوضاع زندگی ام را خراب کنی ؟
می خواهی کارهایم را به هم بریزی ؟
می خواهی فروش کتاب هایم را در اروپا کم کنی ؟
پرنده ای آبی در قلبم است که
می خواهد بیرون بیاید
ولی من باهوش تر از آنم که فکر می کنید
فقط شب ها به او اجازه ی بیرون آمدن می دهم
وقتی همه خواب اند
به او می گویم :می دانم که آن جایی ، پس ناراحت نباش
بعد دوباره سر جایش می گذارم
ولی وقتی در قلبم است کمتر می خواند
هنوز نگذاشته ام کاملا بمیرد
راز پنهان مان را با هم به رخت خواب می بریم
واین برای گریاندن یک مرد بس است
اما من گریه نمی کنم
شما چطور ؟
شعر بالا یکی از بهترین اشعار چارلز بوکفسکی شاعر و نویسنده مورد علاقه من است
اگر تا به حال از چارلز بوکفسکی کتابی نخوانده اید پیشنهاد می کنم لذت خواندن کتابهای پایین را از خودتان دریغ نکنید
- سوختن در آب غرق شدن در آتش ، ترجمه پیمان خاکسار ، نشر چشمه ، تابستان 1387
- عامه پسند ، ترجمه پیمان خاکسار ، نشر چشمه ، تابستان 1388
- هالیوود ، ترجمه پیمان خاکسار ، نشر چشمه ، بهار 1389
دوست دارم اشعار بوکفسکی ، داستانهای براتیگان و نویسند ه ها یی که فضای داستان هاشان را دوست دارم تصویر سازی کنم .
پنجشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۸
شنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۸
تکه پازل
یه تکه پازل روی پیاده رو افتاده
خیس شده زیر بارون
شاید یه دکمه آبی باشه روی کت زنی که
توی لنگه کفش ، زندگی می کنه
شاید لوبیای سحر آمیز باشه
شاید چین و وچروک قرمز یه لباس مخملی قرمز باشه
شاید یه گاز کو چولو از سیبی باشه که
نا مادری سفید برفی بهش داد
شاید تور عروس باشه
یه شیشه با چند تا جن بد جنس توش
شاید چند تار موی کوتاه باشه
رو شکم "بو بو " خرسه
شاید یه تکه از قبای " جادوگر غربی "باشه
که مثل یه دود غیبش زد
شاید ردّ یه اشک ، رو صورت فرشته اس
دیگه چی می تونه باشه
جز یه تکه پازل کهنه خیس شده ، زیر بارون .
شل سیلور استاین
سهشنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۸
یک زن بد بخت

چون بیکار بودم و علاوه براین خودم هم از خانواده پستاندارن هستم به گربه سلام کردم .
گفتم : " پیشی ، سلام ."
و برای اینکه سلامم شسته رفته از کار در آید ، در ادامه این ماجرا گفتم : " میو " *
* پ. ن : یک زن بد بخت ، نوشته ریچارد براتیگان ، ترجمه حسین نوش آذر ، نشر مروارید
* پ. ن : نام اثر : استراحت بامبو
* پ . ن : دراز ترین شب سال فقط چند ثانیه از شب قبلش بلند تر است ، همین !
و البته چند ثانیه از شب بعدش و نکته اش همین است ، که البته آن هم مهم نیست .
جمعه، آبان ۰۸، ۱۳۸۸
مرد بی وطن
I don t know
abut you
but i practice
a disorganized
religion
l belong to an
unholy disorder
We call ourselves
our lady of
perpetual
astonishment
کورت ونه گوت
* پ. ن : از این متن دو ترجمه خوندم که هر دو خوب نبودند برای همین اصل متن رو گذاشتم که لذت ببرید
شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۸
آره راست می گی
چیزها یی هست خیلی بد تر از تنها یی
اما سال ها طول می کشه تا این را بفهمی
وقتی هم که آخر سر می فهمی اش ،
دیگه خیلی دیر شده ،
و هیچ چیز بد تر از خیلی دیر نیست .
* پ . ن : چارلز بوکفسکی ، سوختن در آب غرق شدن در آتش ، نشر چشمه
اشتراک در:
پستها (Atom)